کد مطلب:225254 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

حکایت زینب کذابه در خراسان و ادعا نمودن به اینکه علویه است و معجزه ی آن حضرت
در كشف الغمه و مطالب السئول و بحارالانوار و مدینة المعاجز و اغلب كتب اخبار مرقوم است كه در خراسان زنی بود كه او را زینب می نامیدند وقتی ادعا نمود كه وی علویه و از سلاله ی فاطمه زهرا سلام الله علیها است و به واسطه ی این انتساب ر مردم خراسان به صولت و مفاخرت سخن همی كردی. ابوعبدالله نیشابوری در كتاب خودش موسوم به كتاب المفاخر این خبر را نسبت به جد بزرگوارش امام رضا علیه السلام می دهد كه آن حضرت فرمود زینب كذابه بر مأمون در آمد و چنان می پنداشت كه وی دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است و علی صلوات الله علیه در حق وی دعا فرموده است كه تا قیامت باقی بماند. مأمون به



[ صفحه 307]



حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد مصداق قول او سخن توانست فرمود ما اهل بیتی هستیم كه گوشت ما بر سباع و درندگان حرام است یعنی سباع بر ما چیره و خیره نمی شوند و جسارت نمی كنند و گوشت ما را نمی خورند هم اكنون تو این زن را برای درندگان ظاهر كن «فان نك صادقة فان السباع تعفی لحمها» اگر در دعوی خود راست گوی و دختر علی علیه السلام باشد درندگان بدو نزدیك نشوند و به گوشت او طمع نبندند زینب چون این سخن بشنید و خود را در حال هلاكت بدید كیدی اندیشید و با مأمون گفت ابتدا به این شیخ بكن یعنی این امتحان را از نخست در حق امام رضا به جای بیاور كه از نسل علی بن ابیطالب علیه السلام است. مأمون گفت از روی انصاف سخن راندی امام رضا علیه السلام به آنجا كه سباع را جای داده بودند فرود شد و چون زینب آن حضرت را بدید صدا به خنده و قهقهه بركشید و از روی سخره و اشتهزاء به آن حضرت اشارت نمود امام علیه السلام دو ركعت نماز در میان درندگان بگذاشت و به سلامت بیرون آمد این وقت مأمون به زینب امر كرد تو در میان درندگان برو زینب پذیرفتار نشد مأمون بفرمود تا او در میان آن آنها افكندند و درندگان او را بر هم دریده بخوردند و به روایتی در میان درندگان شیری مریض بود و در گوش مبارك آن حضرت چیزی همهمه نمود. امام رضا علیه السلام به شیری كه از تمام شیرها و درندگان بزرگتر بود به چیزی اشارت فرمود و آن شیر سر اطاعت بر زمین سود چون آن حضرت از آنجا بیرون آمد عرض كردند آن شیر ضعیف با تو چه گفت و تو چه فرمودی با آن شیر دیگر فرمود آن شیر ضعیف نزد من شكایت نمود كه من ضعیف هستم و چون فریسه و مسته نزد ما می اندازند قادر بر خوردن آن نیستم در كار من به شیر بزرگ سفارش بفرمای من به آن شیر اشارتی كردم و او پذیرفت در این هنگام گاوی بكشتند و جسدش را به درندگان افكندند پس آن شیر بزرگ بیامد و بر فراز جسد گاو بایستاد و سایر درندگان را مانع از خوردن آن شد تا آن شیر ضعیف سیر گردید آنگاه سایر سباع را بگذاشت تا بخورند.



[ صفحه 308]



و به روایت دیگر چون دعوی زینب كذابه را به عرض امام رضا علیه السلام رسانیدند صحت نسب او را تصدیق نفرمود و نشناخت لاجرم زینب را به خدمت آن حضرت در آوردند امام علیه السلام نسب او را رد نمود و فرمود این زنی كذابه و دروغ زن است زینب چون بشنید آغاز سفاهت و جسارت نمود و عرض كرد چنانكه تو قدح نسب مرا نمودی من نیز نسب تو را قدح می نمایم این وقت غیرت علویه آن حضرت را فروگرفت و با سلطان خراسان فرمود این زن را به سوی بركة السباع فرود آر برای تو آشكار خواهد شد و آن سلطان را در خراسان جای وسیع بود كه در آنجا شیرها و درندگان را در زنجیر كشیده بودند تا اشخاص مفسد را به چنگ و دندان انتقام نمایند و آن موضع را بركة السباع می نامیدند پس امام رضا علیه السلام دست آن زن را بگرفت و او را نزد آن سلطان بیاورد و فرمود این زن به علی و فاطمه علیهماالسلام دروغ می بندد و از نسل ایشان نیست. «فان من كان بضعة من علی و فاطمة فان لحمه حرام علی السباع فالقوها فی بركة السباع فان كانت صادقة فان السباع لا تقربها و ان كانت كاذبة فتفترسها السباع» زیرا كه هر كس از روی حق و صدق از نسل علی و فاطمه باشد گوشت او بر درندگان حرام است پس وی را در بركة السباع بیفكنید اگر در این انتساب به راستی سخن كرده باشد درندگان بدو نزدیك نشوند و اگر دروغ گوی باشد درندگانش بر هم درند چون زینب این سخن بشنید به آن حضرت عرض كرد تو خود به سوی درندگان فرود شو پس اگر به راستی باشی سباع نه به تو نزدیك شوند و نه تو را بردرند امام رضا علیه السلام دیگر با زینب سخن نیاورد و از جای برخاست سلطان عرض كرد به كجا می شوی فرمود به جانب بركة السباع می شوم سوگند به خدای به سوی درندگان فرود می روم سلطان و مردمان و حواشی برخاستند و بدان سوی روی آوردند و در بركه را برگشودند. امام رضا علیه السلام بدانجا فرود شد و مردمان از بالای بركه نگران بودند چون امام علیه السلام در میان درندگان در آمد به جمله در عجز و خضوع در آمدند و همی دم بر زمین سودند و آن حضرت نزدیك هر یك برفت و دست رأفت بر سر و



[ صفحه 309]



چهره اش بمالید و اظهار مرحمت فرمود و آن شیر و درنده تبصبص و چاپلوسی فروتنی و دم جنبانیدن گرفت و آن حضرت بر این گونه تا به جمله آن سباع عنایت فرمود بعد از آن از آن مكان بیرون آمد و مردمان نگران بودند آنگاه با سلطان فرمود این دروغ گوی بر علی و فاطمه علیهمالسلام را به این مكان فرودگردان تا بر تو آشكار شود زینب از قبول این امر امتناع نمود سلطان او را بر این امر ناچار ساخت و اعوان خود را بفرمود تا او را در آنجا بفكندند در همان حال كه درندگانش بدیدند بدو برجستند و او را در هم دریدند و از آن پس نام او در خراسان به زینب كذابه اشتهار گرفت و صاحب كشف الغمه می گوید داستان او در خراسان مشهور است.

راقم حروف گوید از این پیش در كتب سابقه حسب الروایة به این داستان با اندك تباینی اشارت رفت اما چنان می نماید كه مقصود از این سلطان حكمران خراسان باشد ممكن است در زمان حركت آن حضرت از مدینه به خراسان و مرو بوده باشد اگر چند در اخباری كه از زمان حركت آن حضرت تا به مرو مسطور شده به این خبر اشارت نرفته است و در آن زمان كه آن حضرت به مأمون به خراسان بیامدند نیز مدتی در خراسان نگذرانید و چنین داستانی مذكور نشده است و حالت آن حضرت نیز مقتضی نبود اما چون صاحب كشف الغمه می نویسد این خبر در خراسان مشهور می باشد و نزدیك پانصد سال تا آن زمان بر گذشته بود بر قوت این حكایت دلالت دارد.